دیگه حس و حال نوشتن هم نیست، نه آدم حوصله فنی نوشتنو داره و نه حوصله حرفای همینطوریو. وقتی ابزاری مثل توییتر هست اصلا آدم رقبت به نوشتن نمیکنه. بعضی موقع یه چیزایی به ذهنم میرسه که بنویسم ولی بعدش دچار خودسانسوری میشم و بیخیالش میشم.
دیروز دقیقا یه سال شد که رفتم تو آرنا مشغول به کار شدم. این یه سال تقریبا سال آرومی بود برام و از یه طرفی این قضیه خوبه و از طرفی بد. خوبیش اینه که خیلی استرس تجربه نکردم امسال و طرف بد قضیه هم اینه که کلا تجربه کسب نکردم. همیشه کار تو یه جای بزرگ همینشکلی بوده و هست. سرعت پیشرفت خیلی خیلی کمه ولی زندگی آرومی رو سپری میکنی. با اینکه گاهی میشد روی چند تا پروژه بزرگ همزمان کار میکردم ولی استرس نداشتم. نمیدونم از مزایای زندگی کارمندیه یا اینکه من پوستکلفت شدم.
تو این یه سال موقعیتهای خیلی خوبی بهم پیشنهاد میشد و بعضی موقع تا حد خیلی زیادی داشت جدی میشد ولی به دلایلی که خودمم نمیدونم منصرف میشدم از پیش بردنش. شاید قدرت ریسکمو از دست دادم. همون موقع که کار قبلیمو ول کردم از همین قضیه میترسیدم که یه روزی دیگه قدرت ریسک نداشته باشم و الان روزبهروز با بالا رفتن سنم، قدرت ریسک کردنم کمتر میشه.
دلم یه مسافرت طولانی میخواد خیلی وقته جایی نرفتم و همین دلیلیه واسه اینکه دیگه انرژی انجام خیلی کارها رو ندارم حتی سر کار رفتن معمولی رو. یه جایی که آروم باشه و آب و هواشم خوب باشه و تو سکوت غرق بشی. یه جایی که به هیچ چیز فکر نکنی و فقط استراحت کنی و کتاب بخونی. گفتم کتاب یاد کتابایی که تقریبا یه سالی میشه خریدم ولی روشون رو باز نکردم افتادم. باید یه وقتی هم بذارم واسه خودندن اونا.
سعی میکنم بازم بنویسم ولو به یه پاراگراف. زیاد از فنی نوشتن خوشم نمیاد چون وقت زیادی میگیره از آدم. راستی یه چیز دیگه، هیچوقت شبا تصمیم نگیرید، حداقل تصمیمای مهم.